نوشته شده توسط : محسن
سایت گل- ستاره برزیلی دنیای فوتبال که روز دوشنبه برای همیشه از فوتبال خداحافظی کرد، در کنفرانسی خبری در سائوپائولو شرکت کرد و از دلایلش برای خداحافظی ناگهانی از فوتبال گفت.
رونالدوی 34 ساله در این کنفرانس خبری فرزندانش را نیز به همراه داشت و بارها در جریان  صحبت کردن، اشک از چشمانش سرازیر شد.
خداحافظ «پدیده».هرگز تو را فراموش نخواهیم کرد
Brazilian Football Star Ronaldo, Of Corinthians, Arrives
1- رونالدو وارد سالن کنفرانس خبری می شود
ادامه مطلب...

امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه



:: موضوعات مرتبط: تصاویر , لینکهای جذاب , ,
:: برچسب‌ها: خدا حافظ کسی که منو عاشق فوتبال کردی Ronaldo9 ,
:: بازدید از این مطلب : 465
تاریخ انتشار : چهار شنبه 27 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محسن

خفن ترین گدایی که تو عمرتون دیدید!


امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه



:: موضوعات مرتبط: لینکهای جذاب , ,
:: برچسب‌ها: خفن ترین گدایی که تو عمرتون دیدید! ,
:: بازدید از این مطلب : 376
تاریخ انتشار : شنبه 23 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محسن

موضوع انشاء:سال گذشته را چگونه گذرانديد؟

 

قلم بر قلب سفيد كاغذ مي گذارم و فشار مي دهم تا انشاءام آغاز شود. سال گذشته سال بسيار پربركتي بود. سال گذشته پسرخاله ام زير چرخ تريلي رفت و له گشت و ما در مجلس ترحيمش خيلي ميوه و خرما و حلوا خورديم و خيلي خوش گذشت.

ما خيلي خاك بازي كرديم. من هر چي گشتم پسرخاله ام را پيدا نكردم. در آن روز پدرم مرا با بيل زد, بدون دليل! من در پارسال خيلي درس خواندم ولي قبول نشدم و مرا از مدرسه به بيرون پرت كردند. پدرم مرا به مكانيكي فرستاد تا كار كنم و اوستا هر روز مرا با چرخ مي زد يا با ماشين مشتري ها از رويم رد مي شد.

من در خيلي از كارهاي خانه به مادرم كمك مي كنم.مادرم مرا خيلي دوست مي داشت و مرا خيلي ماچ مي كرد ولي پدرم خيلي حسود است و من را لاي در آشپزخانه مي گذاشت.

درسال گذشته ما به مسافرت رفتيم و با قطار رفتيم. من در كوپه بسيار پدرم را اذيت كردم و او براي تنبيه مرا روي تخت خواباند و تخت را محكم بست و من تا صبح همان گونه خوابيدم!

پدرم درسال گذشته خيلي سيگار مي كشيد مادرم خيلي ناراحت است و هي به من ناسزا مي گويد,ولي من نمي دانم چرا وقتي مادرم به من فحش مي دهد پدرم عصباني مي شود!

در سال گذشته ما به عيد ديدني رفتيم و من حدودا خيلي عيد جمع كرده ام, ولي پدرم همه ي آنها را از من گرفت و آنتن ماهواره خريد كه بدآموزي دارد و من نگاه نمي كنم.

پدرم در سال گذشته ر‍‍ژيم گرفته است و هر شب با دوست هايش آب و ماست و خيار مي خورند و مي خندند.

... من خيلي سال گذشته را دوست دارم و اين بود انشاي من.

 

 


امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه



:: موضوعات مرتبط: لینکهای جذاب , ,
:: برچسب‌ها: نوشته هاي يك كودك نفهم! ,
:: بازدید از این مطلب : 403
تاریخ انتشار : شنبه 23 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محسن

اگر می خواهید از بالا برج ایفل در پاریس پایتخت فرانسه

کل شهر پاریس رو مشاهده کنید به آدرس زیر مراجعه کنید

http://www.gillesvidal.com/blogpano/paris.htm

یا اینجا رو کلیک کنید


امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه



:: موضوعات مرتبط: لینکهای جذاب , ,
:: برچسب‌ها: پاریس از بالای برج ایفل ,
:: بازدید از این مطلب : 426
تاریخ انتشار : شنبه 16 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محسن

وبلاگهای من

عمو محسن

http://amoomohsen.mihanblog.com/

به سلامتی دوستان بافقی ها

http://mehrabanis.blogfa.com/


امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه



:: موضوعات مرتبط: , لینکهای جذاب , ,
:: برچسب‌ها: وبلاگهای من ,
:: بازدید از این مطلب : 321
تاریخ انتشار : 12 آذر 1384 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محسن
 

آپدیت آنتی ویروس nod32 بدون نیاز به یوزر و پسورد

و به صورت دائم

برای دیدن این پست ثبت نام کنید...


امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه



:: موضوعات مرتبط: لینکهای جذاب , ,
:: برچسب‌ها: آپدیت آنتی ویروس nod32 بدون نیاز به یوزر و پسورد ,
:: بازدید از این مطلب : 272
تاریخ انتشار : 2 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محسن

جمعه

5شنبه

4شنبه

3شنبه

2شنبه

1شنبه

شنبه

 

کمی صبر کن

نامه دریافت میکنی

خواب تو را می بیند

 یک خیال

روز بدی داری

کمی صبر کن

روز خوب میگذرد

6-7

فامیل میشوید

دیدارغیر منتظره

درموردت کنجکاوی میکند 

مواظب دوستانت باش

همان می آید

امروز خوشحالی

مواظب کارهایت باش

7-8

زیبایی امامغرور

جوابش رابده

مغرورنباش

دررویایی هستی ولی نمیدانی

زدست1 نفر ناراحت می شوی

دیدار

مطمئن باش دوستت دارد

8-9

به مسافرت میروی

صحبت مهمی میشود

اتفاقی برایت می افتد

خوابهایت به حقیقت می پیوندد

به تو فکرمیکند

می خواهد تو را ببیند

خوشحالی

9-10

با او رابطه برقرار میکنی

دوست دارد تو را ببیند

هرگز فراموشت نمیکند

با او رابطه برقرار میکنی

دیداربا کسی که دوستش داری

باتوصحبت میکند

نامه دریافت میکنی

10-11

اولین عشقش هستی

دیدار

به تو فکر میکند

از خوابی وحشت داری

به تو می اندیشد

دوستت دارد

دعوا میکنی

11-12

صحبت درباره توست

خبر خوش

هوشیار باش

غمگینی

به آرزویت میرسی

مواظب خودت باش

دیدار

12.13

به میهمانی میروی

دلت پیش اوست

به تو احترام میگذارد

بیش از حد کنجکاوی

به آرزوهایت میرسی

به گذشته فکر کن

دیدار با کسی

13-14

عاشق او میشوی

دوستت دارد

به حرف مردم اعتماد دارد

فامیل میشوید

طرفداری از تو

زیبا به نظر می رسد

یک اتفاق بد

14-15

او را میبینی

اذیتش نکن

از تو خوشش می آید

به زیبائیت نناز

یک سختی در راه داری

عجله در دوستی داری

مهربانی می بینی

15-16

مطمئن باش اولین عشقشی

بعدازظهر خوشی داری

درست فکر کن

به فکر آرزوهای گذشته ات باش

دوستت دارد

در کارهایت کمی ناراحتی

یک روزخوب و عالی

16-17

خیانت کار نباش

مواظب اوقات باش

یک خبر جدید

دیدار با کسی که دوستش داری

صحبت در مورد توست

در کارهایت به تو کمک می کند

به تو قکر میکند

17-18

ازدواج

کسی تو را دوست دارد و تو نمیدانی

دوست عزیزت می آید

نامه ای دریافت میکنی

ازدواج

صبور باش

برای او ارزشمندی

18-19

اگر باکسی درددل می کنی مراقب باش

هیچ اتفاقی نمی افتد

در تکاپویی

منتظری

تهدید

منتظر باش

کمکش کن

19-20

در رنج و سختی قرار می گیرد

به کارهایش فکر کن

بعدازظهر خوشی داری

به فکر فردا باش

دیداربا کسی که سالها اورا ندیده ای

خیانت      می کنی

دیدار غیر منتظره

20-21

کمی درباره خودت فکر کن

خیانت کار نباش

صحبت درباره توست

مضطربی

یک شب ترسناک

صحبت در مورد توست

درباره تو صحبت میکند

21-22

به حرف مردم اهمیت نده

دیدار

منتظر کسی هستی

کسی راجع به تو حرف می زند

یک اتفاق خوب

به رفتارت اهمیت می دهد

درباره تو صحبت کرده

22-23

مواظب خودت باش

خوش بختی

ازدواج

به فکرت می رسد

خوابهای خوش

خواب خوشی می بینی

در خواب تو را می بیند

23-24


امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه



:: موضوعات مرتبط: لینکهای جذاب , ,
:: برچسب‌ها: فال عطسه ,
:: بازدید از این مطلب : 309
تاریخ انتشار : 21 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محسن

وحشي بافقي

خبر از سرزنش خار جفا نيست ترا

اي گل تازه که بويي ز وفا نيست ترا

التفاتي به اسيران بلا نيست ترا

رحم بر بلبل بي برگ و نوا نيست ترا

با اسير غم خود رحم چرا نيست ترا

ما اسير غم و اصلا غم ما نيست ترا

جان من اينهمه بي باک نمي‌يابد بود

فارغ از عاشق غمناک نمي‌بايد بود

همره غير به گلگشت گلستان باشي

همچو گل چند به روي همه خندان باشي

زان بينديش که از کرده پشيمان باشي

هر زمان با دگري دست و گريبان باشي

ياد حيراني ما آري و حيران باشي

جمع با جمع نباشند و پريشان باشي

به جفا سازد و سد جور براي تو کشد

ما نباشيم که باشد که جفاي تو کشد

غير را شمع شب تار نمي‌بايد بود

شب به کاشانه‌ي اغيار نمي‌بايد بود

يار اغيار دل‌آزار نمي‌بايد بود

همه جا با همه کس يار نمي‌بايد بود

تا به اين مرتبه خونخوار نمي‌بايد بود

تشنه‌ي خون من زار نمي‌بايد بود

موجب شهرت بي باکي و خودکامي تست

من اگر کشته شوم باعث بدنامي تست

جز تو کس در نظر خلق مرا خوارنکرد

ديگري جز تو مرا اينهمه آزا نکرد

هيچ سنگين دل بيدادگر اين کار نکرد

آنچه کردي تو به من هيچ ستمکار نکرد

هيچکس اينهمه آزار من زار نکرد

اين ستمها دگري با من بيمار نکرد

مردم ، آزار مکش از پي آزردن من

گر ز آزردن من هست غرض مردن من

بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است

جان من سنگدلي ، دل به تو دادن غلط است

روي پر گرد به راه تو نهادن غلط است

چشم اميد به روي تو گشادن غلط است

جان شيرين به تمناي تو دادن غلط است

رفتن اولاست ز کوي تو ، ستادن غلط است

چون شود خاک بر آن خاک گذارت باشد

تو نه آني که غم عاشق زارت باشد

عاشق بي سر و سامانم و تدبيري نيست

مدتي هست که حيرانم و تدبيري نيست

خون دل رفته به دامانم و تدبيري نيست

از غمت سر به گريبانم و تدبيري نيست

چه توان کرد پشيمانم و تدبيري نيست

از جفاي تو بدينسانم و تدبيري نيست

عاجزم چاره‌ي من چيست چه تدبير کنم

شرح درماندگي خود به که تقرير کنم

گل اين باغ بسي ، سرو روان بسيار است

نخل نوخيز گلستان جهان بسيار است

ترک زرين کمر موي ميان بسيار است

جان من همچو تو غارتگر جان بسيار است

نه که غير از تو جوان نيست، جوان بسيار است

با لب همچو شکر تنگ دهان بسيار است

قصد آزردن ياران موافق نکند

ديگري اينهمه بيداد به عاشق نکند

به کمند تو گرفتارم و مي‌داني تو

مدتي شد که در آزارم و مي‌داني تو

داغ عشق تو به جان دارم و مي‌داني تو

از غم عشق تو بيمارم و مي‌داني تو

از براي تو چنين زارم و مي‌داني تو

خون دل از مژه مي‌بارم و مي‌داني تو

از تو شرمنده يک حرف نبودم هرگز

از زبان تو حديثي نشنودم هرگز

دست بر دل نهم و پا بکشم از کويت

مکن آن نوع که آزرده شوم از خويت

نکنم بار دگر ياد قد دلجويت

گوشه‌اي گيرم و من بعد نيايم سويت

سخني گويم و شرمنده شوم از رويت

ديده پوشم ز تماشاي رخ نيکويت

ورنه بسيار پشيمان شوي از کرده‌ي خويش

بشنو پند و مکن قصد دل‌آزرده‌ي خويش

از سر کوي تو خودکام به ناکام روم

چند صبح آيم و از خاک درت شام روم

از پيت آيم و با من نشوي رام روم

سد دعا گويم و آزرده به دشنام روم

نبود زهره که همراه تو يک گام روم

دور دور از تو من تيره سرانجام روم

جان من اين روشي نيست که نيکو باشد

کس چرا اينهمه سنگين دل و بدخو باشد

يار شو با من بيمار چه مي‌پرهيزي

از چه با من نشوي يار چه مي‌پرهيزي

بگشا لعل شکر بار چه مي‌پرهيزي

چيست مانع ز من زار چه مي‌پرهيزي

نه حديثي کني اظهار چه مي‌پرهيزي

حرف زن اي بت خونخوار چه مي‌پرهيزي

چين بر ابرو زن و يک بار به ما حرف مزن

که ترا گفت به ارباب وفا حرف مزن

سوز من سوخته داغ جفا مي‌داند

درد من کشته‌ي شمشير بلا مي‌داند

همه کس حال من بي سر و پا مي‌داند

مسکنم ساکن صحراي فنا مي‌داند

عاشقي همچو منت نيست خدا مي‌داند

پاکبازم هم کس طور مرا مي‌داند

سر خود گيرم و از کوي تو آواره شوم

چاره‌ي من کن و مگذار که بيچاره شوم

چهره آلوده به خوناب جگر خواهم رفت

از سر کوي تو با ديده تر خواهم رفت

گر نرفتم ز درت شام ، سحر خواهم رفت

تا نظر مي‌کني از پيش نظر خواهم رفت

نيست بازآمدنم باز اگر خواهم رفت

نه که اين بار چو هر بار دگر خواهم رفت

لطف کن لطف که اين بار چو رفتم ، رفتم

از جفاي تو من زار چو رفتم ، رفتم

چند پا مال جفاي تو ستمگر باشم

چند در کوي تو با خاک برابر باشم

از تو چند اي بت بدکيش مکدر باشم

چند پيش تو ، به قدر از همه کمتر باشم

باز اگر سجده کنم پيش تو کافر باشم

مي‌روم تا به سجود بت ديگر باشم

طاقتم نيست از اين بيش تحمل تا کي

خود بگو کز تو کشم ناز و تغافل تا کي

ابتداي خط مشکين ترا بنده شوم

سبزه دامن نسرين ترا بنده شوم

گره ابروي پرچين ترا بنده شوم

چين بر ابرو زدن و کين ترا بنده شوم

طرز محبوبي و آيين ترا بنده شوم

حرف ناگفتن و تمکين ترا بنده شوم

کيست استاد تو اينها ز که آموخته‌اي

الله ، الله ، ز که اين قاعده اندوخته‌اي

زود خود را به سر کوي عدم مي‌بينم

اينهمه جور که من از پي هم مي‌بينم

همه کس خرم و من درد و الم مي‌بينم

ديگران راحت و من اينهمه غم مي‌بينم

هستم آزرده و بسيار ستم مي‌بينم

لطف بسيار طمع دارم و کم مي‌بينم

حرف آزرده درشتانه بود ، خرده مگير

خرده بر حرف درشت من آزرده مگير

از تو قطع طمع لطف و عنايت نکنم

آنچنان باش که من از تو شکايت نکنم

همه جا قصه‌ي درد تو روايت نکنم

پيش مردم ز جفاي تو حکايت نکنم

خويش را شهره‌ي هر شهر و ولايت نکنم

ديگر اين قصه بي حد و نهايت نکنم

خوش کني خاطر وحشي به نگاهي سهل است

سوي تو گوشه چشمي ز تو گاهي سهل است

بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar22.com 

ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم

امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند

از گوشه بامی که پریدیم ، پریدیم

رم دادن صید خود از آغاز غلط بود

حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم

کوی تو که باغ ارم و روضه خلد است

انگار که دیدیم ، ندیدیم ندیدیم

صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن

گر میوه یک باغ نچیدیم ، نچیدیم

سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل

هان واقف دم باش رسیدیم ، رسیدیم

((وحشی)) سبب دوری و این قسم سخنها

آن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم

شاعر: (وحشی بافقی)

             بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar22.com

سپهر قصد من زار ناتوان دارد
که بر میان کمر کین ز کهکشان دارد

جفاى چرخ نه امروز می رود بر من
به ما عداوت دیرینه در میان دارد

به کنج بی کسى و غربتم من آن مرغى
که سنگ تفرقه دورش ز آشیان دارد

منم خرابه نشینى که گلخن تابان
به پیش کلبه ى من حکم بوستان دارد

منم که سنگ حوادث مدام در دل سخت
به قصد سوختنم آتشى نهان دارد

کسى که کرد نظر بر رخ خزانى من
سرشک دمبدم از دیده ها روان دارد

چه سازم آه که از بخت واژگونه من
بعکس گشت خواصى که زعفران دارد

دلا اگر طلبى سایه ى هماى شرف
مشو ملول گرت چرخ ناتوان دارد

ز ضعف خویش برآ خوش از آن جهت که هماى
ز هر چه هست توجه به استخوان دارد

گرت دهد به مثل زال چرخ گرده ى مهر
چو سگ بر آن ندوى کان ترا زیان دارد

بدوز دیده ز مکرش که ریزه ى سوزن
پى هلاک تو اندر میان نان دارد

کسى ز معرکه ها سرخ رو برون آید
که سینه صاف چو تیغ است و یک زبان دارد

چو کلک تیره نهادى که می شود دو زبان
همیشه روسیهى پیش مردمان دارد

ز دستبرد اراذل مدام دربند است
چو زر کسى که دل خلق شادمان دارد

کسى که مار صفت در طریق آزار است
مدام بر سر گنج طرب مکان دارد

خود آن که پشت بر اهل زمانه کرد چو ما
رخ طلب به ره صاحب الزمان دارد

شه سریر ولایت محمد بن حسن
که حکم بر سر ابناى انس و جان دارد

کفش که طعنه به لطف و سخاى بحر زند
دلش که خنده به جود و عطاى کان دارد

به یک گداى فرومایه صرف می سازد
به یک فقیر تهى کیسه در میان دارد

 

 

نه هر دل کاشف اسرار «اسرا» ست

 

نه هر کس محرم راز « فاوحا» ست

نه هر عقلی کند این راه را طی

 

نه هر دانش به این مقصد برد پی

نه هرکس در مقام «لی مع الله»

 

به خلوتخانه‌ی وحدت برد راه

نه هر کو بر فراز منبر آید

 

«سلونی» گفتن از وی در خور آید

«سلونی » گفتن از ذاتیست برتر

 

که شهر علم احمد را بود در

چو گردد شه نهانی خلوت آرای

 

نه هرکس را در آن خلوت بود جای

چو صحبت با حبیب افتد نهانی

 

نه هرکس راست راز همزبانی

چو راه گنج خاصان را نمایند

 

نه بر هرکس که آید در گشایند

چو احمد را تجلی رهنمون شد

 

نه هر کس را بود روشن که چون شد

کس از یک نور باید با محمد

 

که روشن گرددش اسرار سرمد

بود نقش نبی نقش نگینش

 

سراید «لوکشف» نطق یقینش

جهان را طی کند چندی و چونی

 

کلاهش را طراز آید « سلونی »

به تاج «انما» گردد سرافراز

 

بدین افسر شود از جمله ممتاز

بر اورنگ خلافت جا دهندش

 

کنند از «انما» رایت بلندش

ملک بر خوان او باشد مگس ران

 

بود چرخش بجای سبزی خوان

جهان مهمانسرا، او میهمانش

 

طفیل آفرینش گرد خوانش

علی عالی‌الشان مقصد کل

 

به ذیلش جمله را دست توسل

جبین آرای شاهان خاک راهش

 

حریم قدس روز بارگاهش

ولایش « عروةالوثقی» جهان را

 

بدو نازش زمین و آسمان را

ز پیشانیش نور وادی طور

 

جبین و روی او « نور علی نور»

 

وحشی بافقی                Vahshi-Bafghi

 

وحشی بافقی (929- 911 ه.ق):

 

شاعر معروف دورة صفوی است. در روستای بافق نزدیک یزد متولد شد و به

 

دربار شاه طهماسب راه یافت. دیوان اشعار مشتمل بر غزلیات، هزلیات،

 

قصاید، رباعیات و دارای مثنوی به نام فرهاد وشیرین است. دو منظومة معروف

 

وی به نام های ناظر و منظور و خلدبرین است

 

شعری دیگر از وحشی بافقی

 

ما را دو روزه دوری دیدار می‌کشد
زهریست این که اندک و بسیار می‌کشد

عمرت دراز باد که ما را فراق تو
خوش می‌برد به زاری و خوش زار می‌کشد

مجروح را جراحت و بیمار را مرض
عشاق را مفارقت یار می‌کشد

آنجا که حسن دست به تیغ کرشمه برد
اول جفا کشان وفادار می‌کشد

وحشی چنین کشنده بلایی که هجر اوست
ما را هزار بار نه یک بار می‌کشد



امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه



:: موضوعات مرتبط: لینکهای جذاب , ,
:: برچسب‌ها: شعرهای وحشي بافقي ,
:: بازدید از این مطلب : 347
تاریخ انتشار : 18 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محسن

الهی سینه ای ده آتش افروز *** در ان سینه دلی و ان دل همه سوز


وحشی بافقی

 

 

 

کمال الدین وحشی بافقی در سال 939 در ه.ق در بافق که آبادی

 

 بزرگیست میان یزد و کرمان چشم به جهان گشود . آشنایی او با

 

 شعر و شاعری توسط برادرش صورت گرفت .

 

در اشعار زیبای وحشی کلمات عربی دیده نمی شود و او بجای

 

بکار بردن کلمات عربی ازکلمات زیبا و رسای پارسی  استفاده

 

کرده است که بر دل می نشیند .

 

درباره ی وفات وحشی نظرهای متفاوتی وجود دارد ، عده ای

 

 نوشته اند وی بر اساس میخوارگی مرد و بعضی می گویند که

 

 وی بدست معشوق بی مروت خود کشته شد وحشی پس از 52

 

سال زندگی پر سوز و ساز دیده از جهان فرو بست مزار وی بر

 

 اثر سوانح و حوادث مختلف خراب شد ولی احمد شاه قاجار

 

بنایی به یاد او در محله ی دیگر که مقبره وحشی نام دارد ساخت .

 

 

 

 

دیوان اشعار :

 

 

 

تا کی ز مصیبت غمت یاد کنم

 

              آهسته ز فرقت تو فریاد کنم

 

وقت است که دست از دهنم بردارم

 

              از دست غمت هزار بی داد کنم

 

                      ***

 

فریاد که سوز دل عیان نتوان کرد

 

              با کس سخن از داغ نهان نتوان کرد

 

اینها که من از جفای هجران دیدم

 

              یک شمه به صد سال بیان نتوان کرد

 

وحشی بعد از فراگیری مقدمات علوم ادبی، از بافق به یزد و از آنچه به کاشان رفت و مدتی را در آن شهر به مکتب داری مشغول بود. بعد از مدتی، به یزد برگشت و در همانجا ساکن شد و به شعر و مدح پادشاهان ان شهر مشغول بود تا اینکه در سال 991 هجری در گذشت.
خانواده وحشی از نظر ثروت، جزو خانواده های متوسط بافق بود. برادر بزرگترش، مرادی بافقی هم یکی از شاعران آن عهد بود که تاثیر زیادی در تربیت و آشنایی وحشی با محفل های ادبی داشت، اما پیش از آنکه وحشی در شعر به شهرت برسد در گذشت.
وحشی در اشعار خود چند بار نام برادرش را آورده است.

وحشی شاعری بلند همت، حساس، وارسته و گوشه گیر بود با وجود اینکه شاعران هم عصر او برای برخورداری از نعمتهای دربار گورکانی هند، امیران و بزرگان این دولت، به هند مهاجرت می گردند؛ وحشی نه تنها از ایران بیرون نرفت بلکه حتی از بافق تنها مدتی به کاشان رفت و پس از آن تمام عمرش را در یزد اقامت کرد.
او شاعری را تنها برای بیان اندیشه ها و احساسات خود به کار می گرفت و نه برای کسب مال و زراندوزی.
دوره کمالش در شاعری را در یزد گذراند و برای به دست آوردن روزی خود، تنها رجال و بزرگان یزد و کرمان را مدح کرد. در دیوانش یک قصیده در مدح شاه تهماسب و ماده تاریخی درباره وفاتش دیده می شود اما حامی واقعی او میرمران، حاکم یزد بود.

 

 

کلیات وحشی بافقی بیشتر از نه هزار بیت است که شامل قصیده، ترکیب بند ، ترجیع بند، غزل، قطعه، رباعی و مثنوی می شود.

ترکیب بند ها و ترجیع بندهایش به خصوص مربع و مسدس آنها، همگی از جمله نظمهای دل انگیز دوره صفوی است.



تصویر

ساقی نامه ی طولانی او که به شکل ترجیع بند سروده، در نوع خود کم نظیر است که بعد از وحشی توسط شاعران دیگر با همان وزن و همان مضمون بارها مورد تقلید و جوابگویی قرار گرفت. به همین اندازه مسدس ترکیبها و مربع ترکیبهای او در شعر غنایی ارزشمند است و در نهایت زیبایی چنان ساخته شده که کمتر کسی است که تمام یا قسمتی از آن را به خاطر نسپرده باشند. اگر چه وحشی مبتکر این نوع ترکیب بند نیست، اما در این شیوه بر تمام شعرای شعرهای غنایی برتری دارد، به طوری که کسی در مقام استقبال و جوابگویی به آنها برنیامده است.

غزلهای او سرآمد اشعارش است و از نظر ارزش و مقام، جزو رتبه های اول شعر غنایی فارسی است. در اکثر آنها، احساسات و عواطف شدید و درد و تألم درونی شاعر با زبانی ساده و روان و دلپذیر با نیرومندی هر چه تمامتر بیان شده است.

مثنویهای وحشی بیشتر به استقبال و در مقام جوابگویی به
نظامی سروده شده است. دو مثنوی او به نامهای ناظر و منظور و فرهاد و شیرین به استقبال خسرو و شیرین نظامی است. مثنوی اول او در 1569 بیت و در سال 996 هجری به پایان رسید.

مثنوی دوم او بی شک یکی از شاهکارهای ادبیات در دراماتیک فارسی است که در همان زمان حیات شاعر شهرت بسیار یافت؛ اما وحشی نتوانست بیش از 1070 بیت از آن را بسراید و کار ناتمام او را شاعر معروف قرن سیزدهم هجری، وصال شیرازی با افزودن 1251 بیت به پایان رساند و بعد از
وصال، شاعر دیگری به نام صابر، 304 بیت دیگر بر این منظومه افزوده دیگر است.

وحشی همچنین مثنوی معروف دیگری به نام خلد برین دارد که باز هم به پیروی از نظامی و بر وزن مخزن الاسرار است. همچنین از وحشی، مثنویهای کوتاه دیگری در مدح و هجو و مانند آنها باقی مانده که ارزش مثنویهای دیگر او را ندارد.

 

 

وحشی بافقی بی شک یکی از شاعران بارز و نام آور عهد صفوی است که اهمیت او در سبک خاص بیان اوست.

مضمونها و ظرایف شاعرانه و بیان احساسات و عواطف و نازک خیالهای او آنچنان با زبانی ساده و روان بیان شده که گاه آنها را با زبان محاوره بیان می کند و گاهی چنان است که گویی حرفهای روزمره اش را می زند و همین به شاعری او ارزش و اعتبار فراوان می دهد.

او سعی می کند از استفاده بیش از حد اختیارات شاعری دوری کند و در عوض کوشش خود را برای بیان اندیشه ها و تفکرات عالی خود که بیشتر به همراه احساسات و عواطف گرم است به کار می گیرد.

او زبانی ساده و پر از صداقت را بر می گزیند و همین دلیلی است که در عهد خود به عنوان تواناترین شاعر
مکتب وقوع محسوب می شود.



 

تصویر

 

در اشعار وحشی، واژه های مشکل و ترکیب های عربی بسیار کم

 

دیده می شود؛ اما به جای آن از واژه ها و ترکیب های رایج زمان

 

 خود بسیار استفاده کرده است.

وحشی همچنین به صنایع و آرایه های لفظی نیز توجه نمی کرد؛ جز

 

 آنکه برای استواری کلامش ضروری بوده باشد.

 

 گر چه وحشی در مثنویهایش بیشتر از نظامی و در غزل از غزلسرایان

 

 نام آور گذشته استقبال می گرد اما خود نیز طبعی مبتکر داشت چنانکه اکثر

 

 غزلهای او بعدها توسط شاعران دیگر مورد استقبال واقع شد.

 

 

ویژگی سخن

 

 

سیری در اشعار

 


امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه



:: موضوعات مرتبط: لینکهای جذاب , ,
:: برچسب‌ها: زنگی نامه وحشی بافقی ,
:: بازدید از این مطلب : 345
تاریخ انتشار : 18 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محسن

شانه می خواهی چه کار؟

دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟

دام بگذاری اسیــــــرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟

تا ابد دور تو می‌گردم‌، بســـــــــــــوزان عشق کن‌

ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟

مُردم از بس شــــــــــهر را گشتم یکی عاقل نبود

راستی تو این همه دیوانه می‌خواهــــی چه کار؟

مثـــــــــــل مــن آواره شـــو از چاردیـــــواری درآ !

در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهـــی چه کار؟

خُرد کن آییــــنه را در شــــعر من خود را ببــــین

شرح این زیبایی از بیـــگانه می‌خواهی چه کار؟

شــــــرم را بگذار و یک آغــــــوش در من گریه کن‌

گریه کن پس شانه  مردانه می خواهی چه کار؟

                      تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

حکایت مرد چهار زنه
 
دوستی داشتم لرستا نی           یار دیرینــــــــه  دبســتانی

دیدمش بعد سالیـــان دراز          همرهش چار زن همه طناز

مات و مبهوت گشتم از حالش        كه لری آهوان به دنبالش

گفتمش: چهار زن ؟ خدا بركت !     تو چگونه كنی ز جا حركت

گفت : این كار ماجــــــرا دارد          هر یكی حكمتی جدا دارد

اولی را كه هست خوشگل و ناز     من گرفتم ز خطه  شیراز

تا كه شب ها قرینه ام باشد           سر او روی سینه ام باشد

بهر اوقات روزهایـــــم نیز                    زن گرفتم ز خطه  تبریز

چون زن ترك، خوش بر و بازوست    خانه دار و نظیف و كد بانوست

دست پختش كه محشر كبراست       بهتر از آن، سلیقه اش غوغاست

ظرف یك سال بسته ام بارم              چون زنی هم ز اصفهان دارم

كشد از ماست تار مـویی را                 یادمان داده صرفه جو یی را

 دركم و بیش اوستاد ست او               متخصص در اقتصاد است او

 بس كه در اقتــــصاد پا دارد                      بی گمان فوق دكترا دارد

زن چارم كه ختم آنان است                 شیری از خطه  لرستان است

گفتمش با وجود آن سه هلو                 زن چارم بر ای چیست؟ بگو

گفت گهگاه بنده گشتم اگر                        عصبانی ز همسران دگر

آن زمان جا ی آن سه تا، بی شك            این یكی را كشم به زیر كتك

             تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

آزادي مطبوعات و بیسمارک 

 گفت: کلافه شدم. همه کشک است ! کرامت انسانی کیلویی چنده؟ حقوق شهروندی چه صیغه ای است؟

 گفتم: دیگر چه شده؟

گفت: ولله ! چه بگویم؟ در مترو و اتوبوس آدم را مثل گوسفند تنگ هم می چپانند و تازه هم می گویند باید به هر نوزاد یک میلیون تومان بدهیم تا مردم تشویق به زاد و ولد شوند و بر جمعیت بیفزایند.

گفتم : خب! از دست چه کسی عصبانی هستی؟

گفت: از دست مسئولان!

گفتم : مسئولان چه می دانند که شما در مترو و اتوبوس چه بر سرتان می آید؟  انان که نمی توانند هر روز و هر ساعت همه جا باشند تا بفهمند همه مردم چه می کشند!!

 گفت: آنان ندانند پس که باید بداند؟

گفتم : چگونه باید مطلع شوند؟

گفت: از بيسمارك صدر اعظم بزرگ آلمان پرسيدند:

 به كدام لطيفه غيبي در مدت بسيار اندك به اين مقامات عاليه و ترقيات عمده نائل شدي؟

 جواب داد : ما زبان و قلم ملت را آزاد كرديم و همه را اجازه داديم كه هر چه نقيصه در كار ملاحظه مي نمايند، بدون ملاحظه بنويسند و بگويند و هر چه را اسباب تقدم و ترقي فرض  و هر اقدامي را كه موجب سعادت ملت و شوكت دانستند، آزادانه اظهار نمايند ، تا ما بخوانيم و مستحضر شويم....

                          تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشــــــید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید

من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمـی دانم از این دیوانگی و عاقـــــــــلی

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشـــمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینـــــی تر شد و عالم به آدم ســـــــــــجده کرد

من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقــلی

                    تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

                  هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد                       هم رونق زمان شما نیز بگذرد

وین بوم محنت ازپی آن تا کند خراب                  بر دولت آشیان شما نیز بگذرد

باد خزان نکبت ایام ناگـــــــــــــهان                    بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیر خاص وعام                بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز                     این تیزی سنان شما نیز بگذرد

چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد                 بیداد ظالــــــمان شما نیز بگذرد

در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت        این عوعو سگان شما نیز بگذرد

آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست     گرد سم خران شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمع ها بکشت            هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت               ناچار کاروان شــــــما نیز بگذرد

ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن                 تاثیر اختران شما نیز بگــــــــذرد

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید          نوبت ز ناکســـان شما نیز بگذرد

بیش از دو روز بود از آن دگر کسان                    بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم                       تا سختی کمـــان شما نیز بگذرد

در باغ دولت دگــــــــران بود مدتی                  این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد

آبی‌ست ایستاده درین خانه مال و جاه               این آب ناروان شــــــما نیز بگذرد

ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع                این گرگی شبان شما نیز بگذرد

پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست                  هم بر پیادگان شما نیز بگذرد

ای دوستان خواهم که به نیکی دعای سیف       یک روز بر زبان شما نیز بگذرد

                                تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد


امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه



:: موضوعات مرتبط: لینکهای جذاب , ,
:: برچسب‌ها: حکایات حکیمانه های جالب ,
:: بازدید از این مطلب : 406
تاریخ انتشار : 22 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محسن

یک گپ و گفت صمیمی و دوستانه با خدا

 

عُقده ی خود را فرو می خورد

چون خمیرِ شیشه، سوزان جُرعه ای از شعله و نِشتر

و به دُشخواری فرو می بُرد :

لقمه ی بُغضی که قُوتِ غالبش آن بود...

 

 

"هی فلانی!  زندگی شاید همین باشد

یک فریبِ ساده و کوچک

آن هم از دست عزیزی که   تو دنیا را

جز برای او  و جز با او نمی خواهی

من گمانم زندگی باید همین باشد.

 

آه!...آه!  امّا

او چرا این را نمی داند، که در اینجا

من دلم تنگ ست . یک ذرّه ست؟

شاتقی هم آدمست ، ای داد برمن ، داد !

ای فغان! فریاد !

من نمی دانم چرا طاووس من این را نمی داند ؟

که من بیچاره هم در سینه دل دارم .

که دل من هم دل ست آخر؟

سنگ و آهن نیست .

او چرا این قدر از من غافل ست آخر ؟

آه ،آه ، ای کاش

گاهگاهی بچّه ها را نیز می آورد .

کاشکی .... اما .... رهاکن هیچ"

و رها می کرد .

او رها می کرد حرفش را

حرفِ بیدادی که از آن بود دایم داد و فریادش .

و نمی بُرد و نمی شُد بُرد از یادش .

 

اغلب او این جا  دهان می بست

گر به ناهنگام ، یا هنگام ، دَم دَر می کشید از دردِ دل گفتن .

شاتقی این ترجمان ِ درد ،

قهرمان ِ درد ،

آن یگانه مردِ مردانه ،

پوچ و پوک زندگی را نیم دیوانه .

و جنون ِ عشق را چالاک و یکتا مرد .

او به خاموشی گرایان ، شِکوه بَس می کرد .

و سپس با کوشش ِ بسیار.

عُقده ی خود را فرو می خورد

چون خمیرِ شیشه، سوزان جُرعه ای از شعله و نِشتر

و به دُشخواری فرو می بُرد :

لقمه ی بُغضی که قُوتِ غالبش آن بود .

تا جه ها می کرد . خود پیداست ،

چون گُوارَد ، یا چه می آرَد ؛

جرعه ی خنجر به کام و سینه و حنجر ؟

و چه سینه و ، چه حنجر، شاتقی را بود !

دودناکی ، پنجره ی کوری که دارد رو به تاریکا .

زخمگینی خُشک و راهی تنگ و باریکا .

گریه آوازی ، گره گیری ، خَسَک نالی .

چاه راه ِ کینه و خشم اندرون ، تاب  و شکن بیرون .

خشم و خون را باتلاقی و سیه چالی .

تنگنا غم راهه ای ، نَقبِ خراش و خون .

 

شاتقی آنگاه

چند لحظه چشم ها می بست و بعد از آن ،

می کشید آهی و می کوشید

- با چه حالت ها و حیلت ها

باز لبخند غریبش را ، که چندی محو و پنهان بود ،

با خطوط چهره ی خود آشنا می کرد .

لیکن این لبخند ، در آن چهره تا یک چند ،

از غریبِ غربت ِخود مویه ها می کرد .

َو چنان چون تکّه ای وارونه از تصویر ،

- یا چو تصویری که می گرید ، غریبی می کند در قابِ بیگانه-

در خطوط چهره ی او ، جا نمی افتاد .

حس غربت در غریبه چشم ما می کرد.

شاتقی آن گاه در می یافت .

روی می گرداند و نابیننده ، بی سویی ، نگا می کرد .

همزمان با سرفه یا خمیازه یا با خارش چانه

- می نمود این گونه ، یا می کرد

تکّه ی وارون ِ آن تصویر را از چهره بر می داشت ؛

و خطوطِ چهره اش را جا به جا می کرد .

تا بدین سان از برای آن جراحت ، آن به زهر آغشته ،

آن لبخند ،

باز جای ِغصب وا می کرد .

 

 

عصر بود و راه می رفتیم ،

در حیاط کوچکِ پاییز ، در زندان .

چند تن زندانی ِباهم ، ولی تنها .

آن چنان با گفت وگو سرگرم ؛

این چنین با شاتقی خندان.

 

 

واژه نامه

 

عُقده = گره کنایه از بغض است. 

دُشخواری = دُشواری

قُوتِ غالب = اصطلاحی فقهی ست به معنای غذایی که بیشتر خورده می شود .

شاتقی = یکی از هم زندانیان اخوان ثالث

دَم دَر می کشید = ساکت می شد

ترجمان = مترجم

او به خاموشی گرایان = او در حالی که تمایل به سکوت داشت...

شِکوه = گله - گله گزاری

پنجره ی کور = پنجره ی مسدود

خَسَک نال = ناله ای که کمی خس خس دارد. نال به معنای نای نیز هست. 

چاه راه = تونل

گریه آواز = آواز گریه مانند

گره گیر = گره دار -  بغض آلود

نقب = تونل


امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه



:: موضوعات مرتبط: لینکهای جذاب , ,
:: برچسب‌ها: همه چیز , , , , , از گلایه تا شکر , ,
:: بازدید از این مطلب : 340
تاریخ انتشار : 20 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محسن

 

 

بی تو با خاطره هایت چه کنم ...

 

به من بگو.....

تا کی بشینم منتظر تا خبری از تو بیاد

دل دیگه طاقت نداره این انتظار رو نمیخواد

تا کی بگم بمون بمون تو این خیال ناتموم

تا کی باید بهش بگم

عمرش رو با هات کنه حروم

تا کی باید گل بچینم بعد اونارو پرپر کنم

تا کی تو این عهدغریب این انتظار رو سر کنم

تا کی باید عاشق باشم

عاشق اون نور اذون

تا کی باید خواب ببینم اما به رویام نرسه

بسه دیگه بسه دیگه بسه دیگه

به من بگو که وعده گاهمون کجاست

به من بگو کدوم غزل رمز صدای بی صداست

به من بگو به من بگو وعده گاهمون کجاست

به من بگو کدوم غزل رمز صدای بی صداست

به من بگو کدوم شبه که میرسه چشم تو

ستاره ی قشنگ من به من بگو به من بگو

تا کی شبام رو پس بدم تا تورو پیدا بکنم

بیا بمون که من امشب رو پیش تو فردا بکنم

پیش تو فردا بکنم

بسه دیگه بسه دیگه بسه دیگه

به من بگو که وعده گاهمون کجاست

به من بگو کدوم غزل رمز صدای بی صداست

به من بگو به من بگو وعده گاهمون کجاست

به من بگو کدوم غزل رمز صدای بی صداست

جای مهتاب به تاريكی شبها تو بتاب

من فدای تو،به جای همه گلها تو بخند

اينك اين من كه به پای تو در افتادم باز

ريسمانی كن از آن موی دراز

تو بگير،

توببند

!

تو بخواه ،

پاسخ چلچله ها،را توبگو

!

قصه ی ابر هوا را،تو بخوان

!

تو بمان با من تنها تو بمان

در دل ساغر هستی تو بجوش

من همين يك نفس از جرعه ی جانم باقِی است

آخرين جرعه ی اين جام تهی را تو بنوش

 

!چکاوکم

کحای این جنگل شب . پنهون می شی خورشیدکم

نوازشم کن ببین . عشق می ریزه از صدام


پشت کدوم سد سکوت . پر می کشی چکاوکم

چرا به من شک می کنی . من که منم برای تو
لبریزم از عشق تو و سرشارم از هوای تو

دست کدوم غزل بدم . نبض دل عاشقمو
پشت کدوم بهانه باز پنهون کنم هق هقمو

گریه نمی کنم نرو آه نمی کشم بشین
حرف نمی زنم بمون بغض نمی کنم ببین

سفر نکن خورشیدکم . ترک نکن منو نرو
نبودنت مرگ منه . راهیه این سفر نشو

نزار که عشق منو تو . اینجا به آخر برسه
بری تو ، مرگ من از رفتن تو سر برسه

گریه نمی کنم نرو آه نمی کشم بشین
حرف نمی زنم بمون بغض نمی کنم ببین
صدام کن و ببین که باز اونچه میگن ترانه هام

اگر چه من به چشم تو . کمم قدیمیم گمم
آتشفشانه عشقمو دریایه پر تلا طمم

گریه نمی کنم نرو آه نمی کشم بشین
حرف نمی زنم بمون بغض نمی کنم ببین

 

اون لحظه که به فکرتم...

اون لحظه کـــه تــو فکرتم، گــريه امــونم نميده

غم ميشينه رو آينه، گـريه امـــونم نميده

از روزي کـــه نديـدمت، دلتنــگ چشمــاي توام

نمي دونم چه حسيه، بي تاب دستهـــاي توام

تيـک تيــک ساعت اتاق، صــداي قلبتــو داره

گلــدون پشت پنجــره، تــو رو به يــادم مياره

ميپيچه عطر نفسهات تو هر کجاي اين خونه

از دوري و نبودنت، دلــم چـه تنهــا مي مونه

وقتي نباشي پيش مــن قلبم ترک ور ميداره

!

يــواش يــواش ميشکنه و اشـک منو در مياره

اون لحظـه کـه تـــو فکرتم، گــريه امــونم نميده

تو اين روزاي بي کسي غم هميشه باهام بوده

 

من سکوتم، تو ترانه

من سكوتم، تو ترانه! من يه فانوس، تو زبانه

!من نگاه مات ُ گـُنگم، تو نگاهي عاشقانه!من يه زخمم، تو يه مرهم، من به ندرت، تو دمادم!من يه باغ گـُر گرفته! تو مث نزول شبنم!من ُ، تو ،دو تا عروسك با چشاي تيله اي!من ُ،تو ،زندوني خاطره هاي پيله اي!من يه عكس پُر غبار از يه ترانه ساز لال،
اما تو هنوز مث باور يك قبيله اي!من پُر از شكست ُ ترديد، تو شكوه تخت جمشيد!من شب ِ شب ْ پره مرده، تو مث طلوع خورشيد!من يه شهر بي پرنده، تو بليط يه برنده!بگو تو حراج چشمات، قيمت ستاره چنده؟









 

 

تا فهمیدی دوستت دارم دلم برات بازیچه شد

خواستم که نفرینت کنم اما دلم راضی نشد

طفلی دلم نمی دونست می خوای که اونو بشکنی

زیاده حرفای دلم خودت نخواستی بشنوی

چرا نخواستی بشنوی هق هق شبونم رو

چرا خواستی بشکنی منو دلو غرورم رو

چی رو می خواستی ببینی اینکه دارم داغون میشم

من که گفته بودم بمون واسه شب هات بارون میشم

پس چرا رفتی از پیشم ،خیلی ساده

این نبود حق من که تو بازی کنی با این دل خسته و پر درد من

جواب این همه اشک رو بگو چه جور می خوای بدی

فکر نمی کردم یه روز منو تنها بذاری بری

 

 

 

دلم می خواد دعا کنم اما نمی شه

حتی خدا جوابمو دیگه نمی ده

خدا جونم یه کاری کن نگو نمی شه

به من نگو گناه من واسه کی بوده

نگو که اشتباه من واسه چی بوده

دوسش داشتم دوسش ... قد نفسهام

بدون اون نمی تونم من خیلی تنهام

یادت میاد منو تو آتیشه عشقت میسوزوندی

منو با طعنه و حرفات جلو همه می کوبوندی

قلب مهربونه منو چه ساده زدی شکوندی

دیدی آخرشم رفتی اینجا گذاشتی و نموندی

 


امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه



:: موضوعات مرتبط: لینکهای جذاب , ,
:: برچسب‌ها: شعرها و ترانه های زیبا ,
:: بازدید از این مطلب : 412
تاریخ انتشار : 9 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محسن

سرکار گذاستن”

-->

arbabe-tariki.jpg
سایتی که  میتوانید از این لینک وارد ان شوید ارباب تاریکی نام دارد اارباب تاریکی تمام سوالات شما را جواب میدهد
با یک مثال نحوه کار سایت را توضیح میدهم . دوستتان به همراه شما پای کامپیوتر نشسته و به شما این سایت را معرفی میکند وارد سایت می شود  و از ارباب تاریکی درخواست میکند تا به سوال های شما جواب دهد و از شما میخواهد که که از او سوالی بپرسید  مثلا شما می گویید ماشین من چه رنگی است ؟ بعد دوست شما سوال را وارد کرده  و سایت جواب میدهد در کمال تعجب سایت رنگ ماشین را درست گفته است باور نمی کنید و دوباره سوال می کنید ولی جواب تمام سوالات درست است فکر میکنید چه اتفاقی افتاده ایا این سایت واقعا ذهن شما را میخواند؟
برای مشاهده نحوه کار سایت به ادامه مطلب مراجعه کنید.
 

 

امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه



:: موضوعات مرتبط: لینکهای جذاب , ,
:: برچسب‌ها: جذاب ,
:: بازدید از این مطلب : 398
تاریخ انتشار : 20 آبان 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد